اثر عامل اجتماعی در تاریخ (4)
ما باید اکنون به سمت این مسئله حرکت کنیم که کارهای متفکرین اخیری را در نظر بگیریم که تلاش کرده اند از تحلیل خود برای حل مسائل مربوط به ساختار و نمایندگی، استفاده کرده اند. یکی از این حالت ها، بوسیله ی پساساختارگرایی
مترجم: حبیب الله علیخانی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
نگاهی به خروج از مارپیچ ساختارگرا، پیکربندی و ساختارسازی
ما باید اکنون به سمت این مسئله حرکت کنیم که کارهای متفکرین اخیری را در نظر بگیریم که تلاش کرده اند از تحلیل خود برای حل مسائل مربوط به ساختار و نمایندگی، استفاده کرده اند. یکی از این حالت ها، بوسیله ی پساساختارگرایی فرانسوی، میکاییل فرکولت، مورد استفاده قرار گرفته است. اگر چه بیشتر کار او مربوط به گذشته و یا روش های مربوط به مطالعه ی گذشته می باشد، او از لحاظ این دنیا، تاریخدان محسوب نمی شود. به طور مشابه، کار او مربوط به روش های ساختارگرای غالب در تاریخ، نمی باشد. بنابراین، کار او هم در مورد تضاد مارکسیمی است و هم در مورد تضاد آنالیستی و این موارد نمی توانند با سنت های تئوری کلاسیک، همانند سازی شود. همانگونه که قبلا گفته شد، کارهای فوکالت در مورد گروه بندی سه گانه ای است که بوسیله ی Alun Munslow شناسایی شده است: این مورد بازسازگرایی نامیده می شود. بنابراین، این مورد بخشی از انتقاد پست مدرن در مورد اقدامات دانشگاهی متداول و مطالعات تاریخی را تشکیل می دهد. اصول محوری او، بوسیله ی کریستوفر لیولد در نظر گرفته شده است. این فرد گفته است که فراساختارگرایی به طور مؤثر وجود تاریخ را به عنوان یک فرایند، رد می کند. بنابراین فوکالت جوامع را به صورت درگیر با هم در نظر نمی گیرد.لیولد استدلال می کند که هیچ شکافی در اجتماع و قرن وجود ندارد (بدون ایجاد پیوستگی و یا پیشرفت). به جای تمرکز بر روی طبیعت و عامل ایجاد تغییر، فوکالت تمرکز را بر روی باستان شناسی گذاشته است و ساختار این موارد خاص را بازسازی کرده است. فوکالت در جستجوی این بود تا از بروز تعصب جلوگیری کند، مخصوصاً تعصب تاریخی و بدین صورت هر سیستمی از دانش را در مفهوم خود، درک کند. در این حالت، هیچ معیار خارجی برای موفقیت و یا حقیقت، وجود ندارد. بنابراین، برای لیولد، این به نظر می رسد که فوکالت یک رآلیسم رادیکالی را مورد حمایت قرار داده است، در حالی که از یک موقعیت افضل برای خود استفاده کرده است. اگر تجزیه و تحلیل لیولد، صحیح باشد، بنابراین، این به نظر می رسد که فوکالت به خود موقعیتی نهایی اختصاص داده است، در حالی که احتمال اینکه این مسئله کاملاً صحت داشته باشد، رد شد. برای فوکالت، دولت، بدنه، اجتماع، جنسیت، ضمیر اقتصاد اهداف پایداری نیستند. آنها از طریق مباحثه ها، ایجاد می شوند. همانگونه که او گفته است، رویه ی عمومی اجتماعی نیست. این رویه، رویه ی صحیح یا غلط می باشد. در اینجا اجازه دهید تا در مورد تشکیل ارتباط میان نواحی، مباحث و موارد دیگر، صحبت کنیم.
این مسئله نشان دهنده ی مرکزیت مباحث مربوط به فوکالت در مورد قدرت می باشد. فوکالت می گوید که ما باید خودمان را از تصویر قدرت رها کنیم اگر ما بخواهیم در مورد این مسئله اطلاع پیدا کنیم که چگونه قدرت در جوامع پیشرفته، عمل می کند. قدرت به عنوان پیچیدگی در روابط قدرت، فهمیده می شود. قدرت از یک چیز منفرد نشئت نمی گیرد، قدرت در همه جا، وجود دارد... یکی احتمالا باید معتقد به فرضیه ی صوری باشد تا فهمد که :قدرت یک مورد جایگزین، غیر ساختاری و غیر اختیاری است. این نام است که به وضعیت های استراتژیک پیچیده اتلاق می شود. با توجه به کارهای فوکالت، قدرت در کجا واقع شده است، مقاومت وجود دارد اما به همین نحو، هیچ محور قدرتی وجود ندارد. هیچ محوری از طغیان وجود ندارد و همچین طبقه ی متحدی وجود ندارد که شورش کنند. در حالی که چیزهایی وجود دارد که برای تعریف گسترده تر در زمینه ی عملیات قدرت در جامعه، مورد استفاده قرار می گیرند، کارهای واقعی چیز دیگری را پیشنهاد می دهد. اگر ما انقلاب فرانسه و روسیه را در نظر بگیریم، اهمیت تشنج ایجاد شده در مراکز قدرت پیشنهاد می دهد که در حقیقت، مراکز قدرت قابل تشخیصی در جوامع وجود دارد که می تواند هدف این بررسی ها قرار گیرد.
با مقایسه ی با مارکس، این بسیار سخت است که مراکزی را تشخیص داد که فوکالت به آنها اشاره کرده است. به هر حال، اگرمارکس دغدغه ی توسعه ی حالت های تولید را داشت، این را می توان استدلال نمود که تاریخچه ی فوکالت از تمدن غربی، در حول چیزی قرار دارد که امروزه آن را "حالت نرماله سازی" می گویند. یا همانگونه که او گفته است، کمک او در واقع تجزیه و تحلیل پدیده ی قدرت است نه تحکیم کردن پایه های یک چنین تجزیه و تحلیلی. هدف من، در حقیقت، ایجاد یک تاریخچه درمورد حالت های مختلفی است که بوسیله ی آنها، انسان به اهداف خود می رسد. به عبارت دیگر، فوکالت بر روی روشی تمرکز دارد که در آن، الزامات و قدرت در جامعه ی مدرن، کمک کند و موجب بروز جدایش، تفکیک و یا بزرگ شدن و مستثنی شدن افرادی از آن شود. این قدرت از طریق نظارت و بررسی اجرایی می شود و بوسیله ی این حق همراه است که آنهایی که بر اساس نرم های معین عمل نکنند، مجازات می شوند. فوکات طرح ژرمی را به عنوان نمایشگاهی مشاهده کرده است که به عنوان یک کنایه برای اقدامات قدرت در جامعه ی ما، در نظر گرفته می شود. مطابق با بررسی ها انجام شده، نرماله کردن همچنین به صورت یکی از ابزارهای بزرگ قدرت تبدیل شده است. هدف این بود که هر فرد باید یک سری هنجارهای معین و یا ایده های نرماله شده را مورد تأیید قرار دهد به نحوی که افراد می توانند یکنواخت شوند. این مورد موجب ایجاد سازگاری با قدرها می شود. قضاوت ها در مورد حالت عادی در هر جایی از این سیستم انجام می شود، در مدارس، زندان ها، بیمارستان ها و جاهای دیگر. بنابراین استراتژی های کنترل کننده، عبارتند از نظم، جستجو و حالت عادی. در مرکز این رویه های منظم، بررسی قرار دارد. بنابراین، آیا این بدین معناست که جامعه سرانجام، یک بسط از زندان برای فوکات می شود؟ آیا فوکالت در این سیستم برای نقش نمایندگی انسان در این سیستم، حقیق قائل شده است؟
لوریس بارس استدلال می کند که " این مسئله یک مشکل است که این پیشنهاد فوکالت را بپذیریم که می گوید: جامعه ی غربی مانند یک زندان است. منظور بارس این است که نمایش گرایی، موجب می شود تا جامعه ای ایجاد شودد که در آن، هر فرد خود کنترل است نه اینکه تحت تأثیر قدرتهای خارجی باشد. بنابراین، فوکالت جامعه را به عنوان زندان در نظر نمی گیرد. به هرحال، روشی که فوکالت عملکرد قدرتها را در داخل جامعه، توصیف می کند، پیشنهاد می دهد که فرد هیچگاه نمی تواند خود را از قیودش، آزاد کند. در حقیقت، فوکالت در مورد این مسئله توضیحی نداده است. بحث او در مورد تشکیل یک جامعه ی منظم، مطمئنا به عنوان یک تمرکز بر روی تمام عملیات های یک سیستم از قدرت با کمک فردیت می باشد. این به نظر می رسد که جامعه، بوسیله ی مکانیزم های جستجو و عادی سازی، غالب است و بدین شیوه، روشی را کنترل می کند که افراد عمل می کند. در همین حال، همانگونه که ما قبلا اشاره کردیم و با توجه به کارهای فوکالت، این فهمیده می شود که در جایی که قدرتی وجود داشته باشد، مقاومت نیز وجود دارد. این مسئله به این دلیل است که طبیعت قدرت داشتن و فعالیت یکی از طرفین، موجب می شود تا دیگری غالب یا مغلوب شود. این مورد موجب بروز مقاومت می شود. این مقاومت در اصل به صورت ایجاد چالش های گروه اقلیت و تشخیص نرمال ها، تعیین می شود. در واقع این مورد با نقش نمایندگی انسان در شبکه ی کنترل، معرفی می شود اما بدون آدرس دهی واقعی این سوال که چگونه مقاومت، در داخل یک چنین سیستم کنترلی، وجود دارد. ریشه ی مشکل، بوسیله ی گیدن، تشخیص داده شده است. گیدن به این نکته اشاره کرده است که استدلال فوکالت بر اساس این قول است که زندان ها و تیمارستان ها، به ما اجازه می دهند تا به طبیعت قدر منظم در داخل جامعه ی خود نگاه کنیم نه در سایر نهادها. به هر حال، برای مثال، اجزای خاصی مانند کارخانه ها و مدارس، مانند این مورد نیستند. در حقیقت، این مورد یک مشاهده ی مهم است. زیرا نهادهای کامل و ریاضت کش، نسبت به قانون موجود در داخل بخشهای نهادی و مدرن، استثنا هستند. ارزش کار فوکالت به گونه ای است که او توجه ما را به سمت مسیرهایی جلب می کند که در انها، قدرت در داخل جامعه ی ما، عمل می کند. مسئله ی محوری درمورد تهی شدن جامعه، این است که اگر چه او بر روی حقیقت مقاومت تمرکز دارد، و حقیقتی که قدرت نباید از لحاظ سرکوبی و غلبه مشاهده شود، موجب می شود تا افراد از مش های ریزی عبور کند که بوسیله ی قدرتها، پهن شده است.
همانگونه که قبلا گفته شده است، هم نروبرت الیس و هم آنتونی گیدن دوست داشته اند تا یک راه حل برای مسئله ی غامض ساختار و نمایندگی ارائه می دهند اما، برخلاف فوکالت، آنها در یک محدوده ی دانشگاهی کار می کردند. در کار او، یعنی فرایند تمدن (1939)، الیس هم جزئیاتی را در مورد توسعه ی روش ها و هم رفتار اجتماعی در میانه ی قرن نوزدهم، ارائه کرده است و همچنین در طی همین دوره، قوانین اروپایی نیز توسعه یافتند. او به دنبال جستجوی این است که تغییر در افراد را با تغییر در ساختارهای اجتماعی، مرتبط کند. نوربرت الیس بر این مسئله تأکید دارد که وابستگی داخلی انسان و منافع و علایق فردی، موجب می شود تا آنها تطابق و سازگاری داشته باشند. همچنین این مسئله در مورد تمایل و اقدامات بسیاری از افراد، گفته شده است... این مورد در واقع راز پدیداری و دینامیک اجتماعی است.
اگر چه الیس بر روی توال های نامحدود اقدامات انسانی، تمرکز دارد و در مورد مشکل رویدادهای با کنترل سخت، صحبت می کند، او همچنین این مسئله را شفاف سازی می کند که افراد خاصی در داخل این روابط، اثر بیشتری دارند. این مسئله موجب می شود تا ما در حل مسئله ی ساختارها و نمایندگی، مشارکت کنیم. الیس از واژه ی شکل گیری برای توصیف راهی استفاده می کنند که افراد بوسیله ی شبکه های اجتماعی که آنها ایجاد کرده اند، شکل دهی می شوند. این مسئله ما را به نقطه ای باز می گرداند که مارکس در مورد عدم امکان مطالعه ی انسان ها در حالت ایزوله، گفته است. این عبارت، می تواند در سطح اجتماعی، اعمال شود. الیس از کنایه های مختلف برای کمک کردن به طبیعت دینامیک شکل گیری اجتماعی، صحبت می کند. در بخش بعدی، او از کنایه ی رقصیدن برای توصیف جامعه استفاده کرده است. این تصویر از شکل گیری متحرک افراد بر روی صحنه ی رقص، شاید موجب شود تا تصور کشور، شهر، فامیل و همچنین کاپیتالیسم، کومونیست و سیستم های فدرالی را مقدور سازد. بنابراین، رقص به ما اجازه می دهد تا موارد ضد و نقیض را حذف کنیم و در نهایت، ارزش های و ایده آل های مختلف را اجرایی کنیم. در برخی موارد، این مشکل است تا اهمیت کار الیس را ارزیابی کنیم زیرا او هنوز بوسیله ی دانشگاه های انگلیسی زبان، مورد تحلیل قرار می گیرد. به هرحال، همانگونه که قبلا گفته شده است، کار او سنتز مورد نظری را در زمینه ی تاریخ و اجتماع، ارائه نکرده است و یک مشارکت مفید بر روی ساختار و نمایندگی، ارائه کرده است.
در عوض، کار متخصص علوم اجتماعی، انتونی گیدن، هم به صورت گسترده بررسی شده است و هم مورد بحث قرار گرفته است. در برخی از کارها، مشارکت او در مورد مسئله ی ساختار و نمایندگی، مشابه مباحث گفته شده بوسیله ی الیس است. گیدن به صورت مستقیم شروع به ترکیب علوم اجتماعی ساختارگرا را با علوم اجتماعی مربوط به عمل، کرده است. همانگونه که ایگر و سدیوک گفته است، گیدن یک حقیقت نسبی را در هر دو مرز یافته است و این مورد برای علوم اجتماعی، الگویی دارد به نحوی که اقدامات ایزوله و مورد نظر مربوط به اعضای فردی، با ظهور این مورد، برنامه دار می شود.
گیدن یک تئوری اجتماعی مهم در زمینه ی تشخیص قابلیت درک بازیگران موجود و دوام ساختار موجود، ارائه کرده است. او یک راه جایگزین برای یک چنین تئوری های ارائه کرده است. توجه اصلی تئوری ساختارگرا، این است که جایگزینی عوامل و ساختارها، دو مورد مستقل نیستند. در این مورد یک دوگانگی گرایی وجود دارد که نشاندهنده ی دوگانگی می باشد. در این مورد، ساختار نسبت به افراد، غریبه نیست: مشابه با بررسی حافظه و همانگونه که در اقدامات اجتماعی مشاهده می شود، این یک حس خاص است که بیشتر داخلی است تا خارجی. این احساس همان احساس دورخیمی است. بنابراین، این ساختار یک برهمکنش میان المان های محدود کننده و المان های توانمند ساز، ایجاد می کنند. برای گیدن، ساختار اجتماعی، عمدتا به عنوان راهی عمل می کند که افراد را قادر می سازد تا عمرش را سازماندهی کند. او با این فرض شروع می کند که افراد مسیر ایده آل را خود پیدا می کنند. تکرار فعالیت های مختلف یک مورد اساسی در زندگی اجتماعی است. روتین شدن زندگی اجتماعی، در اصل بوسیله ی آن بخش از هوشیاری ما انجام می شود که گیدن آن را هوشیاری عملی نامیده است. گیدن استدلال کرده است که به منظور تبدیل اقدامات اجتماعی به قانون، مشارکت کننده ها ضرورتاً باید یک سری از قوانین را در نظر بگیرند. این قوانین می توانند برای ساختار در نظر گرفته شوند و موجب شکل گیری اقداماتی شوند که آنها را به منظور سازماندهی اوضاع، کمک می کند. این مسئله بدین معنا نیست که هر وضعیتی باید بوسیله ی قانون معین شود، بلکه بدین معناست که یک گروه ازقوانین وجود دارد که ما سعی می کنیم وضعیت های خاص را به آن تطبیق دهیم. بنابراین، بازیگر اجتماعی ماهر، به منظور ایجاد برهمکنش های اجتماعی، عمل می کند اما، این بازیگران در حقیقت، به خواص ساختاری این قوانین وابسته می باشند. قوانین اجتماعی ضرورتاً مشابه قوانین باز ینیستند، زیرا یک چنین قوانین و اصولی معمولا بوسیله ی بازیکنان یک بازی، زیر سوال نمی رود.
مفهوم گیدن در مورد ساختارسازی، یعنی یک مفهوم ساختاری که شامل اصول و منابع است که به صورت بازگشتی بر تولید مجدد اجتماعی، دلالت دارند. او دو نوع از منابع را شناسایی کرده است: یکی منابع موثق که از هماهنگی در فعالیت عوامل انسانی نشئت می گیرد و دیگری منابع اختصاص یافته که از کنترل محصولات مادی و یا از جنبه ی دنیای مادی، مطرح می شوند. این منابع موجب می شود تا قدرت ها وجود داشته باشند. زیرا به منظور بهتر انجام شدن هر چیزی در جهان، باید منابع مناسب آن کار، وجود داشته باشد. برای گیدن، ساختار دارای اثرات مثبت و منفی است زیرا اصول و منابع موجب ایجاد فرصت هایی برای عمل و ایجاد محدودیت بر روی اقدامات ما، می شود. تفاوت مهم میان علوم اجتماعی ساختاری و تئوری ساختار سازی، این است که تئوری ساختارسازی هم توانمند ساز و هم ساختارساز است. در عین حال، اقدامات ما تحت تأثیر ویژگی های جامعه ای است که در آن، زندگی می کنیم، در حالی که در همین زمان، ما این ویژگی های ساختاری را در طی فعالیت های روزانه ی خود، انتقال می دهیم. بنابراین، برای مطالعه ی مقوله ی ساختارسازی در یک سیستم اجتماعی، باید راه هایی را مطالعه کرد که در سیستم وجود دارد. این کار از طریق استفاده از اصول کاربردی و منابع قابل انجام می باشد.
برخی دانشگاهیان، با اصول اساسی مربوط به ساختارسازی، نزاع می کنند. این مسئله مانع نمی شود تا عدم تطابق بین برخی از جنبه های مسیری ایجاد شود که گیدن در مورد "دوگانگی ساختار" بیان کرده است. یک مورد تضعیف کننده ی خاص در مورد مسئله ی قیود ساختاری ایجاد می شود. تعریف گیدن در مورد ساختار، به عنوان اصول و منابع، تمرکزی بر روی جوانب توانمند ساز دارد. ما باید تشخیص دهیم که نمایندگی، اغلب بوسیله ی ساختار، محدود می شود. این مسئله را نباید گفت که ساختار عمل را تعریف می کند اما ساختار بوسیله ی عمل، محدود می شود. این مسئله بوسیله ی گیدن نیز بیان شده است. به هر حال، این مفهوم که ساختار موجب محدود شدن عمل می شود، معمولاً به موقعیت فردی در داخل ساختار اجتماعی، وابسته است. آنهایی که در سطح اجتماعی پایینتری قرار دارند، انتخاب کمتری دارند. این مسئله موجب می شود تا اهمیت طبقه در داخل ساختارسازی روابط اجتماعی، مشخص گردد. در حالی که گیدن طبیعت نامتقارن روابط میان کاپیتالیسم و کارگران را تشخیص داده است، او همچنین گفته است که مارکس در مورد اهمیت نزاع طبقاتی و روابط طبقاتی در تاریخ، اغراق کرده است. در عوض، قدرت برای گیدن، از طریق تولید مجدد ساختارهای غالب، ایجاد می شود. به هر حال، بسیاری از قیود ساختاری، بر اساس طبقه ی می باشند، اگر چه این مورد استثنا هم دارد. این مورد برای ما هم این مسئله را ایجاد می کند که ما باید از قدرتهای تبعیت کنیم. در اینجا، ما با یک مسئله ی پیچیده روبرو هستیم که حل آن مشکل به نظر می رسد: این مسئله نیاز به تشخیص اهمیت اشکال مختلف غلبه در طی فرایند تاریخ می باشد.
ما باید اکنون به سمت این مسئله حرکت کنیم که کارهای متفکرین اخیری را در نظر بگیریم که تلاش کرده اند از تحلیل خود برای حل مسائل مربوط به ساختار و نمایندگی، استفاده کرده اند. یکی از این حالت ها، بوسیله ی پساساختارگرایی فرانسوی، میکاییل فرکولت، مورد استفاده قرار گرفته است. اگر چه بیشتر کار او مربوط به گذشته و یا روش های مربوط به مطالعه ی گذشته می باشد، او از لحاظ این دنیا، تاریخدان محسوب نمی شود. به طور مشابه، کار او مربوط به روش های ساختارگرای غالب در تاریخ، نمی باشد. بنابراین، کار او هم در مورد تضاد مارکسیمی است و هم در مورد تضاد آنالیستی و این موارد نمی توانند با سنت های تئوری کلاسیک، همانند سازی شود. همانگونه که قبلا گفته شد، کارهای فوکالت در مورد گروه بندی سه گانه ای است که بوسیله ی Alun Munslow شناسایی شده است: این مورد بازسازگرایی نامیده می شود. بنابراین، این مورد بخشی از انتقاد پست مدرن در مورد اقدامات دانشگاهی متداول و مطالعات تاریخی را تشکیل می دهد. اصول محوری او، بوسیله ی کریستوفر لیولد در نظر گرفته شده است. این فرد گفته است که فراساختارگرایی به طور مؤثر وجود تاریخ را به عنوان یک فرایند، رد می کند. بنابراین فوکالت جوامع را به صورت درگیر با هم در نظر نمی گیرد.لیولد استدلال می کند که هیچ شکافی در اجتماع و قرن وجود ندارد (بدون ایجاد پیوستگی و یا پیشرفت). به جای تمرکز بر روی طبیعت و عامل ایجاد تغییر، فوکالت تمرکز را بر روی باستان شناسی گذاشته است و ساختار این موارد خاص را بازسازی کرده است. فوکالت در جستجوی این بود تا از بروز تعصب جلوگیری کند، مخصوصاً تعصب تاریخی و بدین صورت هر سیستمی از دانش را در مفهوم خود، درک کند. در این حالت، هیچ معیار خارجی برای موفقیت و یا حقیقت، وجود ندارد. بنابراین، برای لیولد، این به نظر می رسد که فوکالت یک رآلیسم رادیکالی را مورد حمایت قرار داده است، در حالی که از یک موقعیت افضل برای خود استفاده کرده است. اگر تجزیه و تحلیل لیولد، صحیح باشد، بنابراین، این به نظر می رسد که فوکالت به خود موقعیتی نهایی اختصاص داده است، در حالی که احتمال اینکه این مسئله کاملاً صحت داشته باشد، رد شد. برای فوکالت، دولت، بدنه، اجتماع، جنسیت، ضمیر اقتصاد اهداف پایداری نیستند. آنها از طریق مباحثه ها، ایجاد می شوند. همانگونه که او گفته است، رویه ی عمومی اجتماعی نیست. این رویه، رویه ی صحیح یا غلط می باشد. در اینجا اجازه دهید تا در مورد تشکیل ارتباط میان نواحی، مباحث و موارد دیگر، صحبت کنیم.
این مسئله نشان دهنده ی مرکزیت مباحث مربوط به فوکالت در مورد قدرت می باشد. فوکالت می گوید که ما باید خودمان را از تصویر قدرت رها کنیم اگر ما بخواهیم در مورد این مسئله اطلاع پیدا کنیم که چگونه قدرت در جوامع پیشرفته، عمل می کند. قدرت به عنوان پیچیدگی در روابط قدرت، فهمیده می شود. قدرت از یک چیز منفرد نشئت نمی گیرد، قدرت در همه جا، وجود دارد... یکی احتمالا باید معتقد به فرضیه ی صوری باشد تا فهمد که :قدرت یک مورد جایگزین، غیر ساختاری و غیر اختیاری است. این نام است که به وضعیت های استراتژیک پیچیده اتلاق می شود. با توجه به کارهای فوکالت، قدرت در کجا واقع شده است، مقاومت وجود دارد اما به همین نحو، هیچ محور قدرتی وجود ندارد. هیچ محوری از طغیان وجود ندارد و همچین طبقه ی متحدی وجود ندارد که شورش کنند. در حالی که چیزهایی وجود دارد که برای تعریف گسترده تر در زمینه ی عملیات قدرت در جامعه، مورد استفاده قرار می گیرند، کارهای واقعی چیز دیگری را پیشنهاد می دهد. اگر ما انقلاب فرانسه و روسیه را در نظر بگیریم، اهمیت تشنج ایجاد شده در مراکز قدرت پیشنهاد می دهد که در حقیقت، مراکز قدرت قابل تشخیصی در جوامع وجود دارد که می تواند هدف این بررسی ها قرار گیرد.
با مقایسه ی با مارکس، این بسیار سخت است که مراکزی را تشخیص داد که فوکالت به آنها اشاره کرده است. به هر حال، اگرمارکس دغدغه ی توسعه ی حالت های تولید را داشت، این را می توان استدلال نمود که تاریخچه ی فوکالت از تمدن غربی، در حول چیزی قرار دارد که امروزه آن را "حالت نرماله سازی" می گویند. یا همانگونه که او گفته است، کمک او در واقع تجزیه و تحلیل پدیده ی قدرت است نه تحکیم کردن پایه های یک چنین تجزیه و تحلیلی. هدف من، در حقیقت، ایجاد یک تاریخچه درمورد حالت های مختلفی است که بوسیله ی آنها، انسان به اهداف خود می رسد. به عبارت دیگر، فوکالت بر روی روشی تمرکز دارد که در آن، الزامات و قدرت در جامعه ی مدرن، کمک کند و موجب بروز جدایش، تفکیک و یا بزرگ شدن و مستثنی شدن افرادی از آن شود. این قدرت از طریق نظارت و بررسی اجرایی می شود و بوسیله ی این حق همراه است که آنهایی که بر اساس نرم های معین عمل نکنند، مجازات می شوند. فوکات طرح ژرمی را به عنوان نمایشگاهی مشاهده کرده است که به عنوان یک کنایه برای اقدامات قدرت در جامعه ی ما، در نظر گرفته می شود. مطابق با بررسی ها انجام شده، نرماله کردن همچنین به صورت یکی از ابزارهای بزرگ قدرت تبدیل شده است. هدف این بود که هر فرد باید یک سری هنجارهای معین و یا ایده های نرماله شده را مورد تأیید قرار دهد به نحوی که افراد می توانند یکنواخت شوند. این مورد موجب ایجاد سازگاری با قدرها می شود. قضاوت ها در مورد حالت عادی در هر جایی از این سیستم انجام می شود، در مدارس، زندان ها، بیمارستان ها و جاهای دیگر. بنابراین استراتژی های کنترل کننده، عبارتند از نظم، جستجو و حالت عادی. در مرکز این رویه های منظم، بررسی قرار دارد. بنابراین، آیا این بدین معناست که جامعه سرانجام، یک بسط از زندان برای فوکات می شود؟ آیا فوکالت در این سیستم برای نقش نمایندگی انسان در این سیستم، حقیق قائل شده است؟
لوریس بارس استدلال می کند که " این مسئله یک مشکل است که این پیشنهاد فوکالت را بپذیریم که می گوید: جامعه ی غربی مانند یک زندان است. منظور بارس این است که نمایش گرایی، موجب می شود تا جامعه ای ایجاد شودد که در آن، هر فرد خود کنترل است نه اینکه تحت تأثیر قدرتهای خارجی باشد. بنابراین، فوکالت جامعه را به عنوان زندان در نظر نمی گیرد. به هرحال، روشی که فوکالت عملکرد قدرتها را در داخل جامعه، توصیف می کند، پیشنهاد می دهد که فرد هیچگاه نمی تواند خود را از قیودش، آزاد کند. در حقیقت، فوکالت در مورد این مسئله توضیحی نداده است. بحث او در مورد تشکیل یک جامعه ی منظم، مطمئنا به عنوان یک تمرکز بر روی تمام عملیات های یک سیستم از قدرت با کمک فردیت می باشد. این به نظر می رسد که جامعه، بوسیله ی مکانیزم های جستجو و عادی سازی، غالب است و بدین شیوه، روشی را کنترل می کند که افراد عمل می کند. در همین حال، همانگونه که ما قبلا اشاره کردیم و با توجه به کارهای فوکالت، این فهمیده می شود که در جایی که قدرتی وجود داشته باشد، مقاومت نیز وجود دارد. این مسئله به این دلیل است که طبیعت قدرت داشتن و فعالیت یکی از طرفین، موجب می شود تا دیگری غالب یا مغلوب شود. این مورد موجب بروز مقاومت می شود. این مقاومت در اصل به صورت ایجاد چالش های گروه اقلیت و تشخیص نرمال ها، تعیین می شود. در واقع این مورد با نقش نمایندگی انسان در شبکه ی کنترل، معرفی می شود اما بدون آدرس دهی واقعی این سوال که چگونه مقاومت، در داخل یک چنین سیستم کنترلی، وجود دارد. ریشه ی مشکل، بوسیله ی گیدن، تشخیص داده شده است. گیدن به این نکته اشاره کرده است که استدلال فوکالت بر اساس این قول است که زندان ها و تیمارستان ها، به ما اجازه می دهند تا به طبیعت قدر منظم در داخل جامعه ی خود نگاه کنیم نه در سایر نهادها. به هر حال، برای مثال، اجزای خاصی مانند کارخانه ها و مدارس، مانند این مورد نیستند. در حقیقت، این مورد یک مشاهده ی مهم است. زیرا نهادهای کامل و ریاضت کش، نسبت به قانون موجود در داخل بخشهای نهادی و مدرن، استثنا هستند. ارزش کار فوکالت به گونه ای است که او توجه ما را به سمت مسیرهایی جلب می کند که در انها، قدرت در داخل جامعه ی ما، عمل می کند. مسئله ی محوری درمورد تهی شدن جامعه، این است که اگر چه او بر روی حقیقت مقاومت تمرکز دارد، و حقیقتی که قدرت نباید از لحاظ سرکوبی و غلبه مشاهده شود، موجب می شود تا افراد از مش های ریزی عبور کند که بوسیله ی قدرتها، پهن شده است.
همانگونه که قبلا گفته شده است، هم نروبرت الیس و هم آنتونی گیدن دوست داشته اند تا یک راه حل برای مسئله ی غامض ساختار و نمایندگی ارائه می دهند اما، برخلاف فوکالت، آنها در یک محدوده ی دانشگاهی کار می کردند. در کار او، یعنی فرایند تمدن (1939)، الیس هم جزئیاتی را در مورد توسعه ی روش ها و هم رفتار اجتماعی در میانه ی قرن نوزدهم، ارائه کرده است و همچنین در طی همین دوره، قوانین اروپایی نیز توسعه یافتند. او به دنبال جستجوی این است که تغییر در افراد را با تغییر در ساختارهای اجتماعی، مرتبط کند. نوربرت الیس بر این مسئله تأکید دارد که وابستگی داخلی انسان و منافع و علایق فردی، موجب می شود تا آنها تطابق و سازگاری داشته باشند. همچنین این مسئله در مورد تمایل و اقدامات بسیاری از افراد، گفته شده است... این مورد در واقع راز پدیداری و دینامیک اجتماعی است.
اگر چه الیس بر روی توال های نامحدود اقدامات انسانی، تمرکز دارد و در مورد مشکل رویدادهای با کنترل سخت، صحبت می کند، او همچنین این مسئله را شفاف سازی می کند که افراد خاصی در داخل این روابط، اثر بیشتری دارند. این مسئله موجب می شود تا ما در حل مسئله ی ساختارها و نمایندگی، مشارکت کنیم. الیس از واژه ی شکل گیری برای توصیف راهی استفاده می کنند که افراد بوسیله ی شبکه های اجتماعی که آنها ایجاد کرده اند، شکل دهی می شوند. این مسئله ما را به نقطه ای باز می گرداند که مارکس در مورد عدم امکان مطالعه ی انسان ها در حالت ایزوله، گفته است. این عبارت، می تواند در سطح اجتماعی، اعمال شود. الیس از کنایه های مختلف برای کمک کردن به طبیعت دینامیک شکل گیری اجتماعی، صحبت می کند. در بخش بعدی، او از کنایه ی رقصیدن برای توصیف جامعه استفاده کرده است. این تصویر از شکل گیری متحرک افراد بر روی صحنه ی رقص، شاید موجب شود تا تصور کشور، شهر، فامیل و همچنین کاپیتالیسم، کومونیست و سیستم های فدرالی را مقدور سازد. بنابراین، رقص به ما اجازه می دهد تا موارد ضد و نقیض را حذف کنیم و در نهایت، ارزش های و ایده آل های مختلف را اجرایی کنیم. در برخی موارد، این مشکل است تا اهمیت کار الیس را ارزیابی کنیم زیرا او هنوز بوسیله ی دانشگاه های انگلیسی زبان، مورد تحلیل قرار می گیرد. به هرحال، همانگونه که قبلا گفته شده است، کار او سنتز مورد نظری را در زمینه ی تاریخ و اجتماع، ارائه نکرده است و یک مشارکت مفید بر روی ساختار و نمایندگی، ارائه کرده است.
در عوض، کار متخصص علوم اجتماعی، انتونی گیدن، هم به صورت گسترده بررسی شده است و هم مورد بحث قرار گرفته است. در برخی از کارها، مشارکت او در مورد مسئله ی ساختار و نمایندگی، مشابه مباحث گفته شده بوسیله ی الیس است. گیدن به صورت مستقیم شروع به ترکیب علوم اجتماعی ساختارگرا را با علوم اجتماعی مربوط به عمل، کرده است. همانگونه که ایگر و سدیوک گفته است، گیدن یک حقیقت نسبی را در هر دو مرز یافته است و این مورد برای علوم اجتماعی، الگویی دارد به نحوی که اقدامات ایزوله و مورد نظر مربوط به اعضای فردی، با ظهور این مورد، برنامه دار می شود.
گیدن یک تئوری اجتماعی مهم در زمینه ی تشخیص قابلیت درک بازیگران موجود و دوام ساختار موجود، ارائه کرده است. او یک راه جایگزین برای یک چنین تئوری های ارائه کرده است. توجه اصلی تئوری ساختارگرا، این است که جایگزینی عوامل و ساختارها، دو مورد مستقل نیستند. در این مورد یک دوگانگی گرایی وجود دارد که نشاندهنده ی دوگانگی می باشد. در این مورد، ساختار نسبت به افراد، غریبه نیست: مشابه با بررسی حافظه و همانگونه که در اقدامات اجتماعی مشاهده می شود، این یک حس خاص است که بیشتر داخلی است تا خارجی. این احساس همان احساس دورخیمی است. بنابراین، این ساختار یک برهمکنش میان المان های محدود کننده و المان های توانمند ساز، ایجاد می کنند. برای گیدن، ساختار اجتماعی، عمدتا به عنوان راهی عمل می کند که افراد را قادر می سازد تا عمرش را سازماندهی کند. او با این فرض شروع می کند که افراد مسیر ایده آل را خود پیدا می کنند. تکرار فعالیت های مختلف یک مورد اساسی در زندگی اجتماعی است. روتین شدن زندگی اجتماعی، در اصل بوسیله ی آن بخش از هوشیاری ما انجام می شود که گیدن آن را هوشیاری عملی نامیده است. گیدن استدلال کرده است که به منظور تبدیل اقدامات اجتماعی به قانون، مشارکت کننده ها ضرورتاً باید یک سری از قوانین را در نظر بگیرند. این قوانین می توانند برای ساختار در نظر گرفته شوند و موجب شکل گیری اقداماتی شوند که آنها را به منظور سازماندهی اوضاع، کمک می کند. این مسئله بدین معنا نیست که هر وضعیتی باید بوسیله ی قانون معین شود، بلکه بدین معناست که یک گروه ازقوانین وجود دارد که ما سعی می کنیم وضعیت های خاص را به آن تطبیق دهیم. بنابراین، بازیگر اجتماعی ماهر، به منظور ایجاد برهمکنش های اجتماعی، عمل می کند اما، این بازیگران در حقیقت، به خواص ساختاری این قوانین وابسته می باشند. قوانین اجتماعی ضرورتاً مشابه قوانین باز ینیستند، زیرا یک چنین قوانین و اصولی معمولا بوسیله ی بازیکنان یک بازی، زیر سوال نمی رود.
مفهوم گیدن در مورد ساختارسازی، یعنی یک مفهوم ساختاری که شامل اصول و منابع است که به صورت بازگشتی بر تولید مجدد اجتماعی، دلالت دارند. او دو نوع از منابع را شناسایی کرده است: یکی منابع موثق که از هماهنگی در فعالیت عوامل انسانی نشئت می گیرد و دیگری منابع اختصاص یافته که از کنترل محصولات مادی و یا از جنبه ی دنیای مادی، مطرح می شوند. این منابع موجب می شود تا قدرت ها وجود داشته باشند. زیرا به منظور بهتر انجام شدن هر چیزی در جهان، باید منابع مناسب آن کار، وجود داشته باشد. برای گیدن، ساختار دارای اثرات مثبت و منفی است زیرا اصول و منابع موجب ایجاد فرصت هایی برای عمل و ایجاد محدودیت بر روی اقدامات ما، می شود. تفاوت مهم میان علوم اجتماعی ساختاری و تئوری ساختار سازی، این است که تئوری ساختارسازی هم توانمند ساز و هم ساختارساز است. در عین حال، اقدامات ما تحت تأثیر ویژگی های جامعه ای است که در آن، زندگی می کنیم، در حالی که در همین زمان، ما این ویژگی های ساختاری را در طی فعالیت های روزانه ی خود، انتقال می دهیم. بنابراین، برای مطالعه ی مقوله ی ساختارسازی در یک سیستم اجتماعی، باید راه هایی را مطالعه کرد که در سیستم وجود دارد. این کار از طریق استفاده از اصول کاربردی و منابع قابل انجام می باشد.
برخی دانشگاهیان، با اصول اساسی مربوط به ساختارسازی، نزاع می کنند. این مسئله مانع نمی شود تا عدم تطابق بین برخی از جنبه های مسیری ایجاد شود که گیدن در مورد "دوگانگی ساختار" بیان کرده است. یک مورد تضعیف کننده ی خاص در مورد مسئله ی قیود ساختاری ایجاد می شود. تعریف گیدن در مورد ساختار، به عنوان اصول و منابع، تمرکزی بر روی جوانب توانمند ساز دارد. ما باید تشخیص دهیم که نمایندگی، اغلب بوسیله ی ساختار، محدود می شود. این مسئله را نباید گفت که ساختار عمل را تعریف می کند اما ساختار بوسیله ی عمل، محدود می شود. این مسئله بوسیله ی گیدن نیز بیان شده است. به هر حال، این مفهوم که ساختار موجب محدود شدن عمل می شود، معمولاً به موقعیت فردی در داخل ساختار اجتماعی، وابسته است. آنهایی که در سطح اجتماعی پایینتری قرار دارند، انتخاب کمتری دارند. این مسئله موجب می شود تا اهمیت طبقه در داخل ساختارسازی روابط اجتماعی، مشخص گردد. در حالی که گیدن طبیعت نامتقارن روابط میان کاپیتالیسم و کارگران را تشخیص داده است، او همچنین گفته است که مارکس در مورد اهمیت نزاع طبقاتی و روابط طبقاتی در تاریخ، اغراق کرده است. در عوض، قدرت برای گیدن، از طریق تولید مجدد ساختارهای غالب، ایجاد می شود. به هر حال، بسیاری از قیود ساختاری، بر اساس طبقه ی می باشند، اگر چه این مورد استثنا هم دارد. این مورد برای ما هم این مسئله را ایجاد می کند که ما باید از قدرتهای تبعیت کنیم. در اینجا، ما با یک مسئله ی پیچیده روبرو هستیم که حل آن مشکل به نظر می رسد: این مسئله نیاز به تشخیص اهمیت اشکال مختلف غلبه در طی فرایند تاریخ می باشد.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}